سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گالیله در بچگى علاقه به   ساختن ماشین آلات بچگانه داشت . پدر او بر خلاف میل فرزند، او را وادار کرد که طب   بخواند. او در این راه ترقى نکرد. سپس به آموختن ریاضیات و فیزیک پرداخت بالنتیجه   نبوغ خود را در نجوم و چیزهایى که عقربک استعداد او نشان مى داد، ابزار   نمود.
گالیله نخستین کسى بود که اثبات کرد زمین به دور خورشید مى گردد و نخستین   کسى بود که «پاندول»ساعت را ساخت.

تولستوى هنوز بچه بود که علاقه زیاد به مطالعه کتاب پیدا کرد و کتابهاى فلسفى   را زیاد مى خواند و در این دوران سعى مى کرد مسایل مهم زندگى را مطرح سازد و تا   پایان عمر این مسایل در قلمرو و فکر او بود.

جرج مورلند نقاش حیوانات از شش  سالگى هنر نقاشى خود را ابزار مى کرد. او با این که در سن 41 سالگى بدرود زندگى گفت، آثار گرانبهایى در نقاشى از خود به یادگار گذارد.

زراه کولبرن از طفولیت استعداد ریاضى اش نمودار بود. گاهى از او مى پرسیدند: «در یک سال یا بیشتر چند ثانیه وجود دارد؟» از تأمل مختصرى پاسخ صحیح آن را مى داد. جیمز وات، مخترع چندین آلت مکانیکى و کاشف نیروى بخار، از آغاز کـودکى بـه آزمـایش علاقه زیادى داشت و از این طریق کامیابى­هایى در علوم طبیعى بدست آورد.

داروین در دوران کودکى کلکسیون جانوران داشت. و این کشش طبیعى او را به مطالعه درباره ثبات و یا تحول انواع واداشت و نظریه اشتفاق و تحول انواع را پس از یک سفر طولانى به وسیله کتاب «بنیاد انواع» انتشار داد.

از پیشوایان مذهبى ما دستور اکید رسیده است که خود را بشناسیم و بسان غواضان در دریاى وجود خود فرو رویم و با نورافکنهاى قوى خود، به شناسایى درون خود بپردازیم تا راز درون مت بر ما روشن گردد.

تمایلات باطنى ما بسان مغیاطیسى است که شبیه و هم سنخ خود را مى کشد و در مخزنى به نام «حافظه» انبار مى نماید و در مواقع لزوم از آنها بهره بردارى مى کند. اگر آنچه را مى آموزیم مطابق ذوق و تمایلات باطنى ما باشد، به آسانى وارد مخزن شده تا مدتى ثبات و قرار خود را حفظ مى کند. ولى اگر کارى را تعقیب نماییم که شایستگى طبیعى آن را نداریم، در اندک زمانى از مغز و مراکز حفظ ما فرار مى کند و در نتیجه موفقیت ما خیلى کم مى شود. یک چنین فرد منحرف از تمایلات استعداد خود بسان کسى است که بر خلاف جریان آب شنا کند. یا دستخوش امواج کوه پیکر آب مى گردد و یا با کامیابى ناچیزى روبرو مى شود.

وقتى انسان خود و شایستگى خود را شناخت و کار مطابق استعداد خود را پذیرفت، چون عشق و کشش باطنى آن را دارد، در هدف خود کامیاب مى گردد. یک سلسله استعدادهایى هست که در شرایط مخصوصى بروز و نمو مى کند. روان شناس زبر دستى لازم دارد که این نوع استعدادها را تشخیصدهد.

چه بسا نوآموزانى در آغاز تحصیل کودن و نفهم به نظر مى رسند ولى بعدا در سنین مخصوصى نابغه مى شوند. پیداست، به حکم قوانین طبیعى، شکفتن این گونه شایستگى، شرایط دیگرى لازم داشته است. مى گویند اینشتین، دانشمند بزرگ و ریاضى دان عصر حاضر، در کلاسهاى ابتدایى رفوزه مى شد، ولى او در محیطهاى مخصوصى قدرت دورنى خود را ابزار نمود.

چه بسا افسرانى که یک مدت به زبونى و ترس و بیعرضگى معروف بودند، ولى در موقع کار، دلاوریهایى از خود نشان دادند که دهانها از تعجب باز ماند.

به ملکشاه سلجوقى خبر رسید که قیصر روم در صدد تسخیر بغداد است . با ارتش منظم به سمت مرز ایران حرکت کرد. خواجه نظام الملک روزى از ارتش سان دید، ناگاه قیافه سرباز کوتاه قدى توجه او را جلب کرد. دستور داد که او را از صف بیرون کنند. تصور کرد که از این سرباز کارى ساخته نیست . ملکشاه گفت:« چه مى دانى ؟ شاید همین سرباز قیصر را اسیر کند» اتفاقا فتح و پیروزى با مسلمانان شد و قیصر روم به دست همین سرباز اسیر گردید!

******

منبع:

کتاب رمز پیروزی مردان بزرگ نوشته­ی آیت­الله العظمی جعفر سبحانی

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/2/8ساعت 1:24 عصر توسط نظرات ( ) |

زمینه هاى پیدایش گناه

«گناه شناسی» از موضوعات بسیار  مهم ، شناخت «زمینه هاى گناه» است ؛ چنانکه گفته اند: قابلیت قابل ، اصل مهم براى تهذیب  نفوس ‍ است   .

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست

در باغ لاله روید و در شوره  زار خس

کسى که مى خواهد گناه نکند حتماً باید به زمینه هاى گناه توجه کند، وقتى  آنها را شناخت به پیشگیرى و درمان آنان بپردازد  .
کمبود ویتامین ها در بدن ، انسان را آماده پذیرش میکرب ها مى کند و یا بیمارى ها را پرورش و گسترش مى دهد، پس باید این کمبودها جبران گردد تا زمینه پذیرش و همچنین زمینه پرورش بیمارى ها از بین برود. بنابراین باید «زمینه شناس و زمینه زدا» باشیم . مثلا اگر در منزل چاه فاضلابى زمینه ساز انواع پشه ها مى باشد سمپاشى بیهوده است باید چاه را پر کرد.

در بررسى زمینه هاى گناه مى توان امور بسیارى را نام برد که هر یک با کمیت و کیفیت خاصى زمینه ساز هستند. اما در اینجا به چند موضوع مهمتر در این رابطه مى پردازیم مانند:

1-      زمینه هاى فرهنگى و تربیتى .

2-      زمینه هاى خانوادگى .

3-     زمینه هاى اقتصادى .

4-     زمینه هاى اجتماعى .

5-      زمینه هاى روانى

6-       زمینه هاى سیاسی

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/2/7ساعت 1:10 عصر توسط نظرات ( ) |

 

1-  زمینه هاى فرهنگى و تربیتى گناه

1-1-        جهل و حماقت  

جهل و حماقت ، زمینه گناه را در انسان به وجود آورده و او را به سوى  گناه مى کشاند. جهل به خدا، جهل به هدف از آفرینش ، جهل به قوانین خلقت ، جهل به  زشتى گناه و آثار آن   .

چنانکه یک فرد جاهل و بى سواد غذاى آلوده به میکرب را بر  اثر جهل به آسانى مى خورد، ولى یک دکتر میکرب شناس ، هرگز آن را نمى خورد. در دوران جاهلیت که گناهان گوناگون ، سراسر زندگى مردم را گرفته بود، بیشتر بر اثر جهل و حماقت بود. براى توضیح به این آیات توجه کنید:

 

بنى اسرائیل به موسى گفتند: براى ما معبودى (از بت) قرار بده چنانکه آنها (بت پرستان ) معبودانى (از بت) دارند. موسى گفت : شما جمعیتى جاهل و نادان هستید.(1)

از زبان حضرت لوط علیه السلام خطاب به قومش مى خوانیم:

آیا شما به جاى زنان ، به سراغ مردان ، از روى شهوت مى روید؟ شما قومى جاهل هستید.(2)

و در آیه 89 سوره ى یوسف مى خوانیم:

قالَ هَل عَلِمتُم ما فَعَلتُم بِیُوسُفَ و اَخیهِ اِذ اَنتُم جاهِلُون

یوسف (به برادران خود) گفت : آیا دانستید که با یوسف و برادرش (بنیامین ) چه کردید؟ آنگاه که جاهل بودید.


نوشته شده در چهارشنبه 90/2/7ساعت 1:9 عصر توسط نظرات ( ) |

   از این آیات به روشنى استفاده مى شود که جهل و نادانى یکى از  زمینه هاى گناهان است.در روایات نیز بسیار آمده که جهل ، زمینه گناه است . در  اینجا به ذکر چند نمونه مى پردازیم  :

1-     امام على(ع) در عهدنامه ى خود به مالک اشتر مى فرماید:

گستاخى و جراءت بر (نافرمانى ) خدا را جز جاهل و شقى روانمى دارد.(3)

2-     و نیز از گفتار آن حضرت است:

جهل مرکز زشتى است ، جهل ریشه و پایه زشتى است ، جهل موجب تباهى معاد انسان است.(4)

3-     چنانکه قبلاً اشاره شد امام صادق (ع) به سماعة فرمود: عقل و لشکرش را بشناس و همچنین جهل و لشکرش را بشناس . سپس ‍ 75خصلت زشت را به عنوان لشکر جهل برشمرد.(6)
این روایت  بیانگر آن است که جهل اساس  خصلت هاى زشت و گناهان بزرگى همچون : حرص ، خیانت، ربا، نیرنگ ، تکبر، آزار به پدر و مادر، پیمان شکنى ، شانه خالى کردن از وظیفه جهاد، کینه و دشمنى و....است.(6)

4-      حضرت علی (ع) مى فرماید:

دو شخص ، کمرم را شکستند، دانشمند بى پروا، و جاهل مقدس نما.(7)

سپس فرمود: جاهل ، انسان را با زهدنمائیش مى فریبد، و عالم با گستاخى و بى پروائیش ، انسان را مغرور و فریفته

خود مى کند.

5-     و نیز فرمود:

بپرهیزید از جاهلان عبادت پیشه و از گنهکاران دانشمند، چرا که این ها مایه فتنه و آشوب هر فتنه شده هستند(8)

6-     و در سخنى دیگر فرمود:

نمى بینى جاهل را مگر اینکه یا راه افراط و زیاده روى را مى پیماید و یا راه تفریط و کوتاهى از حد اعتدال را.(9)

7-     و در بیان دیگر فرمود:

شکایت به خدا مى برم از گروهى که در جهل ونادانى زندگى مى کنند(10)

8-     در قرآن در جریان موسى (ع) و ساحران آمده : وقتى که ساحران طناب هاى خود را انداختند، به نظر مى رسید همه ى آنها در حرکتند؛

فَاَوجَسَ فى نفسه خِیفَة موسى (11)

ناگهان موسى در دل خویش ترس خفیفى احساس کرد.

امیرمؤمنان (ع) در توضیح این مطلب مى فرماید:

موسى علیه السلام بر جان خود نترسید بلکه ترس او از این بود که مبادا جاهلان پیروز گردند و دولت هاى ضلال برنده شوند.(12)


نوشته شده در چهارشنبه 90/2/7ساعت 1:7 عصر توسط نظرات ( ) |

2-1-     قوانین و سنت هاى غلط بشرى  

انسان هنگامى از آلودگى ها و گناهان مختلف نجات مى یابد که در پرتو   قانون کامل و اجراى آن قانون زندگى کند، قانونى که تمام ویژگى هاى ساختار انسان را   مورد توجه دقیق قرار داده و آنچه را که موجب تکامل بشر و باعث رستگارى و نجات او از   انحرافات و کژراهه ها است تامین نماید. چنین قانونى جز قانون الهى نخواهد بود. چرا   که خداوند آفریدگار انسان و به تمام خصوصیات روحى و جسمى او آگاه مى باشد و مى داند   که چه قانون و برنامه اى انسان را رستگار مى سازد. روى این اساس نتیجه مى گیریم که   قوانین غلط بشرى یکى از عوامل و زمینه هاى فرهنگى گناه است چرا که این قوانین بجاى آنکه نجات بخش باشد گمراه کننده است.

امیرمؤ منان على علیه السلام مى فرماید:

همواره پیدایش فتنه ها، پیروى از هوس هاى آلوده و احکام و قوانین مجعول و اختراعى (مانند قوانین بشرى ) است(14)

احکامى که با کتاب خدا مخالفت دارد.

در اینجا فهرست وار به ذکر بعضى از قوانین غلط بشرى مى پردازیم:

1- آزادى بى قید زنان و کشف حجاب .2- لغو قوانین قصاص و حدود و دیات .3- ازدواج با همجنس. (همجنس بازى)4- آزادى زن در طلاق دادن شوهر.5- اختلاط مدارس دختر و پسر.6- شرایط سنگین قانون ازدواج.7-   گناه شمردن ازدواج مؤ قت و آزادى زناى با رضایت .8- قانونى بودن مشروبات الکلى .9- قانونى بودن کورتاژ.10- آزادى سرمایه دارى و یا لغو مالکیت خصوصى .11- قانونى بودن ربا.12- غیر قانونى بودن امر به معروف و نهى از منکر.13- معلم مرد براى شاگردان زن و معلم زن براى شاگردان مرد.14- قانونى بودن قماربازى .15- آزادى فیلم ها و عکس هاى سکسى و...16- این امور و امثال آن ، هر کدام منشا و زمینه ساز گناهان بوده و جامعه و فرد را به تباهى و انحراف مى کشانند.

******

توضیحات

 

1-     اعراف / 38.2-     نمل / 55.3-     نهج البلاغه ، نامه 53.4-     فهرست غرر، (جهل)5-     کافى ، ج 1 ص 21 23.6-     البته مراد از جهل بیسوادى نیست بلکه مراد بى عقلى و ساده اندیشى و زود باورى است .7-     قصارالجمل ، ج 1 ص 127.8-     همان مدرک ص 128.9-     نهج البلاغه ، حکمت 7010- نهج البلاغه ، خطبه 17.11- طه / 6667.12- نهج البلاغه ، خطبه 4.13- نهج البلاغه ، خطبه 50.

*****

منبع

کتاب گناه­شناسی نوشته­ی حجت الاسلام والمسلمین قرائتی

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/2/7ساعت 1:4 عصر توسط نظرات ( ) |

شهید دکتر چمران

یادداشت­های آمریکا

29 مِی 1960

«تُعِزُّ مَن تَشاء وَ تُذِلُّ مَن تَشاء»

ای خدای بزرگ، ای ایده­آل غایی من؛

ای نهایت آرزوهای بشری، عاجزانه در مقابلت به خاک می­افتم، تو را سجده می­کنم، می­پرستم، سپاس می­گویم، ستایش می­کنم که فقط تو، آری فقط تو ای خدای بزرگ شایسته سپاس و ستایشی، محبوب من تویی؛ ولی افسوس که اغلب تظاهرات فریبنده و زودگذر دنیا را به جای تو می­پرستم. به آنها عشق می­ورزم و تو را فراموش می­کنم. اگرچه نمی­توانم آنها را فراموشی بنامم؛ چون یک زیبایی یا یک تظاهر فریبنده نیز جلوه توست و مسحور تجلیات تو شدن نیز عشق به ذات توست.

من هرگاه مفتون هر چیز شده­ام، در اعماق دل خود، به تو عشق ورزیده­ام؛ بنابراین ای خدای بزرگ، تو از این نظر مرا سرزنش مکن.

فقط ظرفیت و شایستگی عطا کن نت هرچه بیشتر به تو نزدیک شوم و در راه درازی که بسوی بوستان بی­انتها و ابدی تو دارم، ای سبزه­ها و خزه­های ناچیز نظر مرا جلب نکند و از راه اصلی باز ندارد.

در دنیا به چیزهای کوچکی خوشحال می­شوم که ارزشی ندارند و از چیزهایی رنج می­برم که بی­اساسند. این خوشحالی­ها و ناراحتی­ها دلیل کم­ظرفیتی من است.

هنوز گرفتار زندان غم و اندوهم.

هنوز اسیر خوشی و لذتم...

کمند دراز آمال و آرزو بال و پرم را بسته ، اسیر و گرفتارم کرده و با آزادی، آری آزادی واقعی خیلی فاصله دارم.

ولی ای خدای بزرگ، در همین مرحله­ای که هستم احساس می­کنم که تو مانند راهبری خردمند مرا پند و اندرز می­دهی، آیات مقدس خود را به من می­نمایی و مرا عبرت می­دهی! چه بسا که در موضوعی ترس و وحشت داشتم. و تو مرا کمک کردی. چیزهایی محال و ممتنع را جنبه امکان دادی و چه بسا مواقع که به چیزی ایمان و اطمینان داشتم ولی توآن را از من گرفتی و دچار غم و اندوهم کردی و به من نمودی که اراده و مشیت هر چیز به دست توست. فعالیت می­کنیم، پایین و بالا می­رویم ولی عزت و ذلت فقط به دست توست.


نوشته شده در چهارشنبه 90/2/7ساعت 11:39 صبح توسط نظرات ( ) |

می دانید چرا پشت سر مسافر آب بر زمین می ریزند؟

هرمزان در سمت فرمانداری خوزستان انجام وظیفه می‌کرد. هرمزان که یکی از فرمانداران جنگ قادسیّه بود. بعد از نبردی در شهر شوشتر در نتیجه خیانت یک نفر با وضعی ناامید کننده روبرو شد، نخست در قلعه‌ای پناه گرفت و به ابوموسی اشعری، فرمانده عربها آگاهی داد که هر گاه او را امان دهد، خود را تسلیم وی خواهد کرد. ابوموسی اشعری نیز موافقت کرد از کشتن او بگذرد و ویرا به مدینه نزد عمربن الخطاب بفرستد تا خلیفه درباره او تصمیم بگیرد.

(البلاذری، فتوح البُلدان، به تصحیح دکتر صلاح‌الدیّن المُنَجَّذ (قاهره: 1956)، صفحه 468)

پس از اینکه عربها هرمزان را وارد مدینه کردند، ... لباس رسمی هرمزان را که ردائی از دیبای زربفت بود که تازیها تا آن زمان به چشم ندیده بودند، به او پوشاندند و تاج جواهرنشان او را که «آذین» نام داشت بر سرش گذاشتند و ویرا به مسجدی که عمر در آن خفته بود، بردند تا عمر تکلیف هرمزان را تعیین سازد. عمر در گوشه‌ای از مسجد خفته و تازیانه‌ای زیر سر خود گذاشته بود. هرمزان، پس از ورود به مسجد، نگاهی به اطراف انداخت و پرسش کرد: «پس امیرالمؤمنین کجاست؟» تازیهای نگهبان به عمر اشاره‌ای کردند و پاسخ دادند: «مگر نمی‌بینی، آن امیرالمؤمنین است.»
... سپس عمر از خواب برخاست. عمر نخست کمی با هرمزان گفتگو کرد و سپس فرمان داد، او را بکشند.
هرمزان درخواست کرد، پیش از کشته شدن به او کمی آب آشامیدنی بدهند. عمر با درخواست هرمزان موافقت کرد و هنگامی که ظرف آب را به دست هرمزان دادند، او در آشامیدن آب درنگ کرد. عمر سبب این کار را پرسش نمود. هرمزان پاسخ داد، بیم دارد، در هنگام نوشیدن آب، او را بکشند. عمر قول داد تا آن آب را ننوشد، کشته نخواهد شد. پس از اینکه هرمزان از عمر این قول را گرفت، آب را بر زمین ریخت. عمر نیز ناچار به قول خود وفا کرد و از کشتن او درگذشت. این باعث بوجود آمدن فلسفه ای شد که با ریختن آب بر زمین، یعنی زندگی دوباره به شخصی داده می شود تا مسافر برود و سالم بماند.

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/2/7ساعت 9:59 صبح توسط سینا امیری نظرات ( ) |

شهید دکتر چمران

چمران

یادداشت­های آمریکا

10 مِی 1960

هیچ نمی­دانستم که در دنیا آتشی سوزانتر از آتش وجود دارد.

سوختم، سوختم؛ ولی ای کاش فقط سوزش آتش بود.

ای کاش مرا می­سوزاندند؛ استخوان­هایم را خرد می­کردند و خاکسترم را به باد می­سپردند و از من، بینوای دردمند دلسوخته اثری باقی نمی­گذاردند.

dr.chamran

 


نوشته شده در سه شنبه 90/2/6ساعت 6:53 عصر توسط نظرات ( ) |

فقهای نامدار شیعه

على بن بابویه قمى

گفتار استاد مطهری:

«على بن بابویه قمى،متوفى در سال‏329 ه.ق،مدفون در قم،     پدر شیخ محمد بن‏على بن بابویه، معروف به شیخ صدوق است که در نزدیکى شهر رى مدفون‏است.پسر محدث است و پدر فقیه و صاحب فتوا،معمولا این پدر و پسر،به‏عنوان‏«صدوقین‏»یاد مى‏شوند.» (1)

على بن بابویه کیست؟

ابو الحسن على بن الحسین بن موسى بن بابویه،یکى از فقهاى نامدار و یکى ازاصحاب فتوى و اجتهاد،و در عصر خویش رئیس فقها و محدثین و پیشواى مردم قم‏بوده است.شیعیان در امور دینى به او مراجعاتى داشته‏اند و فتوایش نزد همگان نافذ ومحترم بوده است.

در بیان عظمت علمى و منزلت قدس و تقواى او،همین بس است که فقهاى مادر مواردى که حدیثى از اهل بیت عصمت و طهارت(ع)نرسیده باشد،و از او فتوایى‏در آن زمینه وجود داشته باشد،فتاواى او را به علت نزدیک بودن به عهد امامت و عصرمعصوم(ع)،     به منزله حدیث تلقى مى‏کردند و فتواى او را نشانى از وجود حدیث در آن‏زمینه قلمداد مى‏نمودند.چنانکه         ‏«شهید اول‏»     در کتاب         ‏«ذکرى‏»     با این تعبیر بیان‏فرموده‏اند:

«اصحاب ما،   دستور العمل خود را از رساله على بن بابویه مى‏گرفتند، هنگامى که‏دسترسى به نص روایت نداشتند،چون اعتماد و اطمینان کاملى به او داشتند.» (2)

تالیفات او:

او تالیفات متعددى دارد.یکى از آنها کتاب‏«الشرایع‏»مى‏باشد که جهت فرزندعزیزش صدوق نوشته است و از دیگر آثار او:رسالة الاخوان،قرب الاسناد،تفسیرقرآن کریم،کتاب النکاح، النوادر،کتاب التوحید،الصلوة،مناسک الحج و...مى‏باشد.

او نخستین مؤلف کتاب فقهى عارى از ذکر سند روایت مى‏باشد که توانسته‏است کتاب فقهى را مجرد از سند روایت و مانند اثرى مخصوص به مؤلف ونشان دهنده فتوى و نظر او تالیف کند.و کتابى به همین سبک به نام‏«الشرایع‏»که به نام‏«الرسالة الى ابنه‏»هم خوانده مى‏شود، جهت پسر خود،صدوق به یادگار گذاشت.ظاهرامر این است،این کتاب همان است که‏«الفقه الرضوى‏»هم خوانده مى‏شود،چون درآغاز آن‏«قال على بن موسى‏»هست،از اینرو برخى چنین پنداشته‏اند که مقصود از او،امام على بن موسى الرضا(ع)است. (3)

مورد عنایت و توجه:

او مورد عنایت‏خاصه حضرت امام زمان(عجل الله تعالى فرجه الشریف)واقع‏شده است.و نامه‏اى از سوى آن بزرگوار توسط حسین بن روح نوبختى به او رسیده‏است که متن آن در رجال نجاشى این گونه آمده است:

«ابو الحسن على بن الحسین بن موسى بن بابویه قمى،شیخ بزرگ و پیشواى‏قمى‏ها در روزگار خویش،فقیه و مورد وثوق آنان،او به عراق آمد و با ابو القاسم حسین‏بن روح(رحمه الله) ملاقات نمود و از او مسائلى را پرسید.سپس با او مکاتبه نمود واین مکاتبات توسط على بن جعفر بن اسود انجام مى‏پذیرفت.در یکى از این مکاتبات‏از او مى‏طلبد که نامه‏اى را به محضر صاحب امر(عج)برساند که در آن نامه درخواست‏دعائى درباره فرزند صورت گرفته بود،پس در پاسخ او چنین آمد که ما از خداوندمتعال درخواست نمودیم که فرزندى به تو عنایت فرماید و به زودى دو فرزند ذکورنیکوکار و خیر نصیب تو خواهد شد...»

پس از آن مکاتبه بود که ابو جعفر و ابو عبد الله از یک همسر ام ولدى متولدگردیدند.از ابو عبد الله حسین بن عبید الله آمده است که مى‏گفت:«از ابا جعفر مى‏شنیدم‏که بارها مى‏گفت: «من با دعاى صاحب امر و امام زمان(عج)به دنیا آمده‏ام‏»و به این‏عنایت افتخار مى‏نمود.» (4)

وفات او:

على بن بابویه در سال‏329 ه.ق در همان سال رحلت ثقة الاسلام محمد بن‏یعقوب کلینى درگذشت،و در قم،نزدیک صحن مطهر حضرت معصومه(ع)مدفون‏گردید و مزارش معروف،و هم اکنون مورد زیارت و عنایت مردم مى‏باشد.

از دیگر آثار او،کتاب التفسیر،النکاح،مناسک الحج،قرب الاسناد،التسلیم،الطب،المواریث، المعراج مى‏باشد.این تالیفات را عباس بن عمر کلودانى(رحمه الله)خبر داد و افزوده است هنگامى که او در سال 328 به بغداد آمد،از او اجازه روایتى‏دریافت نمودم. (5)

او از سعد بن عبد الله اشعرى روایت نموده است و جعفر بن محمد قولویه،کامل‏الزیارات را از او روایت کرده است.» (6)

«نجاشى‏»از عده‏اى از اصحاب خود نقل کرده است که از مجمعى از اصحاب‏شنیده‏اند که: «پیش از ابو الحسن على بن محمد سمرى(ره)،یکى از نواب چهارگانه امام‏عصر(عج)بودیم که گفت:«خداوند رحمت کند على بن الحسین بن بابویه را به او گفته‏شده است که او زنده است. »در پاسخ گفت:«نه،او امروز به رحمت ایزدى پیوست.

تاریخ آن را یادداشت کردند و خبر رسید که او همانروز از دنیا رفته است.» (7)

رحمت و رضوان خدا بر او باد

پى‏نوشتها:


1-     متن گفتار استاد شهید مرتضى مطهرى،آشنایى با علوم اسلامى،ص‏293

2-      ریاض العلماء،ج 4،ص 8

3-     ریحانة الادب،ج‏7،ص 401.

4-      رجال نجاشى،ص 261،چاپ جامعه مدرسین.

5-     رجال نجاشى،ص 262،کد معرفى 684.

6-     معجم رجال الحدیث،ج 12،ص‏369،کد معرفى 8062- طبقات مفسران شیعه،ج 1،ص 598.

7-     رجال نجاشى،ص 262.

******

منبع کتاب:

فقهای نامدار شیعه     (عقیقی بخشایشی)


نوشته شده در سه شنبه 90/2/6ساعت 6:46 عصر توسط نظرات ( ) |

مشروعیت حکومت به چه معناست؟

بهتر است ابتدا توضیحى درباره مفاهیم اصلى سؤال داده شود، سپس به پاسخ بپردازیم.

حکومت

گر چه تعریفهاى مختلفى از این واژه در کتب علوم سیاسى ارائه شده است، امّا، می­توان حکومت را به طور ساده این گونه تعریف کرد: حکومت ارگانى رسمى است که بر رفتارهاى اجتماعى افراد جامعه نظارت داشته، و سعى می­کند به رفتارهاى اجتماعى مردم جهت ببخشد. اگر مردم از طریق مسالمت آمیز، جهت دهى را پذیرا شدند، مطلوب حاصل است وگرنه حکومت با توسّل به قوه قهریه اهدافش را دنبال می­کند؛ یعنى اگر کسانى از مقررات وضع شده که براى رسیدن به هدف مورد نظر حکومت لازم است، تخلف کنند با کمک دستگاههاى انتظامى مجبور به پذیرفتن مقررات می­شوند. که این تعریف شامل حکومتهاى مشروع و نامشروع می­شود.

ضرورت حکومت

در نظریات مختلفى که درباره حکومت گفته شده است به ضرورت وجود حکومت در جامعه اعتراف شده است. تنها مکتب «آنارشیسم» منکر ضرورت وجود حکومت است. آنارشیستها معتقدند بشر می­تواند با اصول اخلاقى، زندگى اجتماعى خویش را اداره کند و نیازى به حکومت نیست. آنها معتقدند باید آن چنان حرکت کرد که به این نتیجه رسید؛ یعنى باید مردم چنان تعلیم و تربیتى دارا باشند که بدون نیاز به حکومت، جامعه را اداره کنند. مکاتب دیگر، این نظریه را منافى با واقعیات و به تعبیرى آن را غیر واقع بینانه می­دانند در طول قرنها بلکه هزاران سال تجربه نشان داده است در هر جامعه اى افرادى هستند که به قوانین اخلاقى ملتزم نیستند و اگر قدرتى آنان را مهار نکند، زندگى اجتماعى را به هرج و مرج می­کشانند.

مفهوم مشروعیت

مشروعیتى که در فلسفه سیاست مطرح می­شود مفهومى اصطلاحى دارد که نباید آن را با معناى لغوى این واژه و واژه هاى هم خانواده اش اشتباه گرفت؛ به عبارت دیگر نباید «مشروعیت» را با «مشروع»، «متشرعه» و «متشرعین» که از «شرع» به معناى دین گرفته شده همسان گرفت. بنابراین، معناى این واژه در مباحث سیاسى تقریباً مرادف قانونى بودن است. هنگامى که پذیرفتیم حکومت ضرورت دارد و اساسش به این است که دستورى از مقامى صادر شود و دیگران به آن عمل کنند، قوام حکومت به وجود شخص یا گروهى است که «حاکم»اند و همین طور به انسانهایى که میبایست دستورات شخص یا گروه حاکم را بپذیرند و بدان عمل کنند. آیا مردم از هر دستورى باید اطاعت کنند؟ آیا هر شخص یا گروهى حق دارد و می­تواند که دستور دهد؟ در طول تاریخ کسانى بوده اند که با زور بر مردم تسلط یافته و بر آنان حکم فرمایى کرده اند، ولى شایستگى فرمانروایى را نداشته اند. در مقابل، گاهى فرد یا افراد شایسته اى بوده اند که مردم میبایست از آنان اطاعت کنند.

با توجه به نکته فوق می­توان گفت منظور از «مشروعیت» این است که کسى حق حاکمیت و در دست گرفتن قدرت و حکومت را داشته باشد، و مردم وظیفه خواهند داشت از آن حاکم اطاعت کنند.

تلازم میان حق و تکلیف

با توجه به معنایى که از مشروعیت ارائه شد، میان «حق حاکمیّت» و «تکلیف مردم در اطاعت» تلازم و به اصطلاح منطقى، تضایف برقرار است. یعنى وقتى کسى «حق» داشت، دیگران «تکلیف» دارند آن حق را رعایت کنند. براى تقریب به ذهن به این مثال توجه کنید: وقتى می­گوییم: پدر حق دارد به فرزندش دستور بدهد، یعنى چه؟ یعنى فرزند باید اطاعت کند.این «حق» و آن «تکلیف به اطاعت» از هم جدا شدنى نیستند. تقدم و تأخرى میان این دو نیست. اگر هم تقدم و تأخرى در نظر بگیریم ثمره عملى ندارد. به هر حال وقتى می­گوئیم حاکم «حق» دارد فرمان بدهد، یعنى مردم باید به دستورش عمل کنند. و مکلّف اند از وى اطاعت کنند. پس می­توان گفت: «مشروعیت» یعنى «حقانیت». باید توجه داشت در اینجا فقط قصد روشن ساختن مفهوم «مشروعیت» را داریم، نه چیز دیگر، یعنى گاه در تعریف، فقط مفهوم را توضیح می­دهند و گاه در تعریف توجّه به مصادیق خارجى مفهوم، چگونگى تحقق آن مصادیق، مؤلفه هاى پیدایش آن مصادیق و امثال آن دارند. اگر بخواهیم به معناى اخیر توجه کنیم، باید وارد مسائل دیگرى مانند معیار مشروعیت، نظرات مختلف درباره آن و دیگر مباحث بشویم؛ ولى اکنون ما فقط در صدد بیان مفهوم هستیم.

توضیحى درباره حق

گفتیم که مشروعیت حکومت یعنى حق حکومت بر مردم. در میان مردم این باور وجود دارد که در هر جامعه اى کسانى حق دارند بر مردم حکومت کنند و کسان دیگرى چنین حقّى را ندارند. پس اگر گفته شود فلان حکومت مشروع است، یعنى حق است، بدین معنانیست که دستورهاى آن حکومت، حق و مطابق با واقعیت است. حقّى که در اینجا گفته میشود، مفهومى اعتبارى است که در روابط اجتماعى مطرح میگردد. اکنون ما درباره معیار حقّ داشتن، چگونگى دریافت حق، منبع اعطا کننده حق و ... سخن نمی­گوییم و فقط بحث مفهومى مورد نظر ماست. هر کس از مشروعیت یک حکومت سخن به میان می­آورد، تصورش این است که کسانى حقّ حکومت کردن دارند و کسانى دیگر چنین حقّى ندارند. مثلاً خردسالان، دیوانه ها، افراد عقب مانده ذهنى، افراد جاهل و بیسواد و امثال آنها حقّ ندارند که بر دیگران حکم کنند و فرمان برانند.

حق حاکمیت چرا و لزوم اطاعت به چه دلیل؟

گفته شد «حق حاکمیت» و «تکلیف به اطاعت» با هم ملازمند. پس تفاوتى نیست اگر بپرسیم: چرا حاکم حق دارد دستور دهد، یا اینکه سؤال کنیم: چرا باید مردم از حاکم پیروى کنند و دستورهاى او را اجرا نمایند.

اگر پذیرفتیم که اولاً: در هر جامعه اى باید حکومتى وجود داشته باشد، و ثانیاً: حکومت، به معناى تدبیر امور اجتماعى یک جامعه است؛ باید بپذیریم کسانى حق دستور دادن و حکم کردن دارند، و در مقابل، مردم مکلف اند دستورهاى حاکم یا هیأت حاکمه را اطاعت کنند. اگر دستورى در کار نباشد، دیگر حکومتى وجود نخواهد داشت. اگر دستور و اوامرى باشد، ولى کسى اطاعت نکند، حکومت بیهوده خواهد بود و اعتبار حاکم و محکوم بی­فایده است.

دلایل عقلى که رابطه حاکم و محکوم یا رئیس و مرئوس و یا امام و امت را به وجود می­آورد، مثل این که بدون داشتن چنین رابطه اى مصالح جامعه تأمین نمی­شود، همان دلیلها ثابت می­کند حاکم حق حکم کردن دارد و مردم باید از او اطاعت کنند. تاکید می­کنیم اصل لزوم حکومت و حق حاکم در دستور دادن و وظیفه مردم در اطاعت، امرى جدا از این است که به چه دلیلى حاکم حق حکومت دارد و چرا مردم وظیفه اطاعت کردن دارند. اکنون بحث در مسأله نخست است، نه مسأله اخیر. در جاى دیگر به این مبحث خواهیم پرداخت که آیا مشروعیت از سوى خواست مردم و مقبولیت عامه است، یا از جاى دیگر نشأت می­گیرد، و در نهایت نظر اسلام درباره مشروعیت را بررسى خواهیم کرد.

ملاک مشروعیت حکومت چیست؟

درباره ملاک مشروعیت حکومت، دیدگاههاى متعددى وجود دارد. در اینجا به چند نظریه مشهور به صورت گذرا اشاره می­کنیم:

1. نظریه قرارداد اجتماعى: این نظریه مشروعیت حکومت را از قرارداد اجتماعى می­داند؛ بدین معنا که بین شهروندان و دولت قراردادى منعقد شده که بر اساس آن، شهروندان خود را ملزم به پیروى از دستورهاى حکومت می­دانند؛ در مقابل حکومت هم متعهد است که امنیت، نظم و رفاه شهروندان را فراهم سازد. در اینکه طرفین قرارداد اجتماعى چه کسانى هستند نظرات متفاوتى اظهار شده، که یکى از آنها این است که یک طرف قرارداد شهروندان هستند و طرف دیگر حاکم یا دولت. نظریه دیگر این است که بین خود شهروندان این قرارداد منعقد می­شود.

2. نظریه رضایت: رضایت شهروندان معیار مشروعیت است؛ یعنى وقتى افراد جامعه به حکومتى راضى بودند اطاعت از دستورهاى حکومت بر آنان لازم است. رضایت افراد باعث می­شود آنان خود را به الزام سیاسى وارد کرده، حکومت حق دستور دادن بدانان را پیدا می­کند.

3. نظریه اراده عمومى: اگر همه مردم یا اکثریت آنان خواهان حاکمیت کسانى باشند، حکومت آنان مشروع می­شود. معیار مشروعیت، خواست عمومى مردم است.

4. نظریه عدالت: اگر حکومتى براى عدالت تلاش کند، مشروع است. عدالت است که زاینده الزام سیاسى است.

5. نظریه سعادت یا ارزشهاى اخلاقى: مشروعیت یک حکومت در گرو آن است که حکومت براى سعادت افراد جامعه و برقرارى ارزشهاى اخلاقى تلاش کند. دلیل اینکه مردم ملزم به پیروى از حکومت اند، این است که حکومت به دنبال سعادت آنان است.

6. نظریه مرجعیت امر الهى یا حکومت الهى: معیار مشروعیت یک حکومت، حق الهى و امر اوست حکومت دینى در واقع بر اساس همین نظریه است.

توضیح هر کدام از این نظریات در کتب فلسفه سیاسى ذکر شده است. ما به اختصار به نقد و بررسى این نظریات می­پردازیم. این شش نظریه را می­توان به سه محور اساسى برگرداند؛ خواست مردم، عدالت یا مطلق ارزشهاى اخلاقى، و حکومت دینى (الهى).

خواست مردم

طبق سه نظریه نخست، معیار مشروعیت، خواست مردم است. اگر معیار مشروعیت خواست مردم باشد، لازمه اش آن است که اگر مردم حکومتى را نخواستند آن حکومت نامشروع باشد ـ هر چند آن حکومت در پى مصالح مردم باشد ـ و اگر مردم خواستار حکومتى بودند آن حکومت مشروع گردد هر چند بر خلاف مصالح مردم حرکت کند و ارزشهاى اخلاقى را رعایت نکند.

seyed ali

در اینجا باید ریشه یابى کرد که پایه و اساس ارزشهاى اخلاقى چیست؟

در قرون اخیر گرایشى در فلسفه اخلاق پدید آمده که پایه و اساس ارزشهاى اخلاقى را خواست مردم می­داند (پوزیتویسم اخلاقى). بر اساس این گرایش همیشه خواست مردم و ارزشهاى اخلاقى همسان و همسویند و هیچ اختلافى با هم پیدا نمی­کنند. وقتى حکومتى مورد خواست مردم بود، لزوماً آن حکومت رعایت کننده ارزشهاى اخلاقى خواهد بود. ولى باید دانست گرایشهاى دیگرى در فلسفه اخلاق نیز هست؛ از جمله «فلسفه اخلاقى اسلام» که معتقد است بین خواست مردم و ارزشهاى اخلاقى، همیشه همخوانى نیست. بر اساس این گرایش اشکال فوق مطرح خواهد شد.  اشکال دیگر این است که اگر اکثریت جامعه حکومتى را خواستند، تکلیف اقلیّتى که چنین حکومتى را نمی­خواهند چه میشود؟ چرا این اقلیت ملزم به اطاعت از اوامر حکومت باشند؟! این اشکال بسیار جدّى است و در برابر دموکراسى به معناى «حکومت اکثریت» بسیار منطقى جلوه می­کند. همین طور است اگر افرادى موافقت مشروط به حکومتى داشته باشند، ولى حکومت به آن شرط عمل نکند؛ آیا این حکومت مشروعیتى خواهد داشت و آن افراد التزامى به آن حکومت پیدا خواهند کرد؟ درباره سه نظریه نخست اشکالات خاص و جزیى دیگرى مطرح است که براى دورى از اطاله کلام از بیان آنها خوددارى می­کنیم.

عدالت یا مطلق ارزشهای اخلاقی

اگر معیار مشروعیت حکومت را عدالت و یا ارزشهاى اخلاقى بدانیم آن گونه که در نظریه چهارم و پنجم بیان شد مشروعیت دستورها و اوامر حکومت توجیه شده است، ولى نسبت به دلیل اعتبار حاکم یا گروه حاکم سخنى گفته نشده است؛ یعنى اگر قانونى عادلانه و یا تأمین کننده ارزشهاى اخلاقى بود، اعتبار و مشروعیت می­یابد، همان گونه که در نظریه چهارم و پنجم مطرح شده است. با این سخن اعتبار قانون تثبیت شده است ولى سخن در اعتبار و مشروعیت حاکم است؛ یعنى در بحث مشروعیت حکومت سخن در این است که به چه معیارى حاکم یا گروه حاکم حق فرمان دادن و دستور صادر کردن دارند. به عبارت دیگر: وقتى قانون و دستورى عادلانه بود، لازم الاجر است، ولى چرا اجراى این قانون به دست شخص حاکم باشد؟ عادلانه بودن فرمان، توجیه گر حکومت به دست شخص یا گروه خاصى نیست. این ایراد در نظریه چهارم و پنجم مسکوت مانده است.

 

حکومت دینى و الهى

اگر نظریه ششم را بپذیریم، اشکالات وارده بر نظریات قبلى، بر این نظریه وارد نیست. چون همه کسانى که به وجود خدا معتقد هستند، خدا را مالک و سلطان (داراى تسلط تکوینى بر مردم) می­دانند. اگر خدا آفریدگار انسانهاست، چرا حقّ دستور دادن و حکم کردن نداشته باشد؟! از سوى دیگر کسانى که معتقد به وجود خدا هستند، بر این باورند که احکام الهى به سود خدا نیست، بلکه در جهت مصالح مردم است، همچنین این احکام عادلانه و مطابق با ارزشهاى اخلاقى است. پس اگر خدا حکم کند، لزوم اطاعت از آن بدون اشکال است. اگر خدا کسى را براى اجراى حکم الهى معیّن کند، او حق حاکمیت دارد. و حکومت او با اشکالى رو به رو نخواهد شد. حکومت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) و امامان معصوم(علیهم السلام) با نصب خاص الهى صورت گرفته است و حکومت ولى فقیه در زمان غیبت امام معصوم (علیه السلام) با نصب عامّ از طرف امام معصوم انجام شده است که خود وى منصوب خداست.

                                                                                                             seyed ali

*********

منبع: کتاب پرسشها و پاسخها

نوشته: استاد آیت الله مصباح یزدی

 

 


نوشته شده در سه شنبه 90/2/6ساعت 11:50 صبح توسط نظرات ( ) |

<      1   2   3      >

Design By : Pichak

.jpg">