سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این شهید چه در باطن خود دارد که هر که با روحیات او آشنا می شود،عاشق و شیفته ی او و خانوم فاطمه می شود...

دیروز که خبر پیدا شدن این شهید را به چشم دیدم،چشمانم بی اختیار شروع به باریدن اشک کردند...داشتم سفره ناهار را پهن می کردم،گفتم سری به وبلاگ بزنم،و بعد دیدم....

خوردن غذا با اشک چه لذتی داشت...آخه برونسی آرزویش این بود که با خون گلویش،یک بار بنویسد یا فاطمه...با خودم گفتم من که برونسی نمی شوم،من هم با اشکم می نویسم یا زهرا..عجب حس غریبی بود..حسی که تا به حال نداشتم..چه چیزی باعث آن همه ارادت برونسی یا به قول عراقی ها بروسلسی به فاطمه می شود؟؟

قربان خانوم برم...خوب جبران کرد! با پیدا شدن پیکر بی سری همچون حسینش خوب جبران کرد...با پیدا شدن پیکرش در ایام فاطمیه خوب جبران کرد...با دفن شدن در روز شهادت خودش،خوب جبران خواهد کرد...

راستش من توی زندگی خودم  کم شده به کسی حسادت کنم...شاید بزرگتری نشان همین عبدالحسین باشد..

چه می شد من هم کنار آن پیکر،زیر کفنی بودم و به واسطه شهید شدن با همرزمی چون عبدالحسین،به مهمانی خانوم زهرا می رفتم...

به خدا دیگر طاقت این همه تنهایی را ندارم...خسته شدم از رفتن بر سر قبر شهیدان،خسته شدم از آرزوی شهادت،خسته شدم از جور زمانه...

یا صاحب الزمان اجرک الله


نوشته شده در دوشنبه 90/2/5ساعت 11:44 صبح توسط سینا امیری نظرات ( ) |


Design By : Pichak

.jpg">